|
|
نویسنده : منتظرالمهدی(عج)
پنج شنبه 5 تير 1393
|
:: برچسبها:
گفت « گوشت با منه ؟ رسیدید روی جاده ,
یک منطقه ی باز باتلاقی هست تا جاده ی بصره ,
این جارو باید لای روبی کنی ,
بعد خاک ریز بزنی ,
نزنی ,
صبح تانک های عراقی می آن بچه ها رو درو می کنن ,
» خیلی آتششان کم بود ,
گشتی هاشان هم می آمدند ,
نارنجک می انداختند ,
بی سیم چیم دوید گفت « بیا ,
حسین آقا کارت داره ,
» صد متر به صد متر بی سیم میزد ,
– حالا کجایی؟ -صد متری شده ,
– نشد ,
برو از اون خاک ریز اندازه بگیر ,
بیا ,
گوشی را گرفتم ,
«حسین آقا ! رو جاده ایم ؛ جاده ی بصره ,
کنار دست من تیرهای چراغ برقه ,
خاطرتون جمع ,
» گفت «دارم می بینم ,
دستت درد نکنه ,
» از پشت خاک ریز پیدایش شد ,
,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
|
|